Thursday, July 17, 2008

شیری در توالت




تقصیر من نبود,من نمی خواستم اینجوری بشه,اما شد!آره! به همین سادگی شد,حالا داری جلو من عین تمساح اشک میریزی که چی؟!خب توقع داشتی چی کار کنم؟هان؟نمی تونستم همین جوری ولش کنمو رامو بکشم بیام خونه,حالا هم که چیزی نشده...فقط یه کم ترسیدی,چیزی نیست...بیا ...یه کم آب بخور..آها...کم کم آروم میشی...تنت چه قدر یخ کرده ...داری میلرزی..تمومش کن دیگه..گفتم که...نمیدونم... انگار از سیرکی,جایی در رفته باشه...بچه شیره...تربیت شدس,نگاش کن,اون بیشتر از تو ترسیده,خیله خب,اونجوری نگام نکن,خب حقیقتش اینه که...باشه...دارم میگم...میدونی که نزدیک محل کارم یه سیرک هست,چند روزی بود که میرفتم نگاش میکردم,نمیدونی چه قدر شلاقش میزدن,چه قدر اذیتش میکردن,واسه چی؟برا اینکه از تو حلقه ی آتیش بپره یا رو پاهاش راه بره,فکرشو بکن! حیوون بیچاره...ولی دیگه تموم شد...دیگه اذیت نمیشه ,وقتی مربیش رفته بود ناهار بخوره دزدیدمش و اوردمش اینجا,خب چاره ای نداشتم,توقع نداشتی که بیارمش تو اتاق خواب,فکر کردم تو توالت جاش بهتره...وقتی اومدم خواب بودی ,گفتم وقتی پاشی همه چیو برات میگم,چه میدونستم پا میشی میری توالت...حالا هم که چیزی نشده...فقط...فقط دستای کوچولوتو خورده...انگشتای کوچولوی نازنینت...سر انگشتای کوچولوت که همیشه عاشق بوسیدنشون بودم
خوردشون
.....
تا ته
.
.
.
صدای گریه ی مرد
.......
صدای شلیک گلوله
.
صدای نعره ی شیر

No comments: