Saturday, March 14, 2009

ملنگ آباد



ملنگ آباد جایی است که در آن عده ای ملنگ در راس کارها نشسته اند و متاسفیم از اینکه عده ای از آن ها به کار تعلیم و تربیت کودکان مشغولند.ا

امروز صبح آنقدر عصبانی بودم که رفتم سراغ دفتر ریزنوشت هایم ,اولین مدادی که به دستم آمد را برداشتم و تند وتند داخل دفتر نوشتم:اگر در آینده صاحب بچّه ای(بچّه را خط زدم و نوشتم کودک !از لغات مشدد هیچ خوشم نمی آید) شدم,او را هرگز !هرگز! هرگز به دبستان نخواهم فرستاد...خودم به اندازه ی کافی بازی و کاردستی و داستان های خوب بلدم! او را با رولد دال دوست خواهم کرد ودیگر هیچ غمی نخواهم داشت,به او درخت ها و حیوانات را نشان خواهم داد و مطمئنم که شادیش را تضمین کرده ام.نمی خواهم مهمترین دوره ی زندگیش زیر دست افرادی بگذرد که به راستی دروغ های مشدد میگویند!ا

***

دفتر ریزنوشت:دفتری تازه تاسیس که در آن نکات ریز زندگیم را مینویسم تا فراموششان نکنم!میدانید که همیشه چیزهای ریز و کوچک , مثل دانه های ریز و کوچکی هستند که اگر فراموش نشوند نادیده گرفته می شوند.ا

دروغ های مشدد:دروغ های تهوع آور

***

تصویر:ربطی به حرف های عصبانیم ندارد,یکی از فریم هایی است که برای یک کتاب کار کرده ام,خیلی خیلی با عجله کار شد اما به عنوان تجربه ی اول در تصویرسازی کتاب تجربه ی بدی نبود

***
تبلیغات زیبایی شناسانه :تقویم دیواری کنار بلاگم یک تقویم خیلی زیباست کار ِ نگین احتسابیان که به راستی به درد عیدی دادن میخورد
***

عید را تبریک نمی گم چون براتون عیدی دارم,منتظر باشید و منو ببخشید اگه این بار زیادی جیغ زدم