Wednesday, July 8, 2009

چند تکه


وقتی خط ها نخ میشود و پارچه ها سطح
هرچند وقت یکبار پیله میکنم به یک چیز جدید...اما اینبار قضیه فرق میکند چون چیزی به من پیله کرده.هرچه میکنم این پارچه ها و نخ ها ولم نمیکنند.مدام به پرو پایم
می پیچند.طراحی هایم طاقت نشستن لکه های آبرنگ و آکریلیک را بر تن خود ندارند,دوست دارند دوخته شوند!ا
من هم نشسته ام میان پارچه ها و قرقره های نخ و هی میدوزم ,میدوزم,میدوزم...کیفش به این است که همه چیز را میتوانی به هم بدوزی مثلا دمب خر را به شیر و یا بالعکس....
نوک انگشت هایم سوزن سوزن شده و گردنم کج مانده ولی من آنقدر میدوزم تا پارچه ها و نخ ها و کامواهایم ته بکشد...ا

وقتی واژه ها برعکس می شوند
امروز هیچ حالم خوش نیست.کوله ی از سفر بازگشته ام هم حالش خوش نیست و تمام محتویاتش را بالا آورده و به اتاقم گند زده.نشسته ام یک گوشه,دستم را زدم زیر چانه ام و به این فکر میکنم چرا در یک چشم بر هم زدن واژه ها معنای عکس میابند؟چرا هیچ کدام از واژه هایی که تا دیروز خوشحالم میکرد یا ناراحتم میکرد امروز برایم هیچ معنایی ندارند.حال آدمی را دارم که با شادی بذر درخت گیلاس را در باغچه اش کاشته و از آن مراقبت کرده و حالا بعد از روزها انتظار میبیند که جای درخت گیلاس ,درخت شلغم سر از خاک برآورده و همانطور که گیج و منگ به شلغم های آویزان از شاخه ها با لکه های کبود روی تنشان نگاه میکند از خود می پرسد:از کی تا حالا شلغم ها درختی شده اند؟

وقتی امیلی گریه میکند
در این چند روزی که خانه نبودم شهرم سیاه تر شده.اخبار می گفت(این بار را راست میگفت)گرد و غبار پیچیده توی شهر.خیلی از آدمها به دهانشان ماسک زده اند.یاد روزهای قبل تر می افتم.آن روزها هم خیلی ها را می دیدی که ماسک به دهان داشتند.آن روزها هم گرد و غبار آمده بود؟
انگشتم را میکشم روی میز کارم.لایه ی ضخیمی از گرد و غبار روی انگشتم مینشیند.میروم دستمال بیاورم تا کمی تمیز کاری کنم.چشمم میافتد به امیلی.امیلی را از بین فیلم های دیگر بیرون می کشم.از بین لباس های پخش و پلای وسط اتاق می گذرم ,می نشینم پشت کامپیوتر و برای هزارمین بار امیلی را میبینم.سکانس اخر فیلم برای اولین بار همراه با امیلی اشک می ریزم.دفعات قبل برای این اشکم در نمی آمد که مطمئن بودم پایان امیلی قطعا و مطمئنا باید همین باشد و امیلی وقتی هراسان در را می گشاید باید و باید پسرک پشت در باشد.اما این بار پایان فیلم به نظرم زیادی خوش بینانه می آید.از خودم میپرسم امیلی یی که پشت در با "خالی"مواجه میشود باز هم امیلی باقی خواهد ماند؟

خانم دال
چشم هایم هنوز خواب آلود است و موهایم را همانطور شانه نکرده پشت سرم جمع کردم.پله ها را سرخوشانه ,مثل مست ها,یک طبقه میروم پایین.میرسم دم در و زنگ میزنم.صدای خانم دال را طبق معمول ازپشت در می شنوم که می گوید:در بازه!بیا تو...در را که باز میکنم خانم دال با چشم های قرمزش پشت در ایستاده.پیداست که تا صبح نخوابیده,صورتم را میگیرد بین دست های استخوانی یخ کرده اش و از دو طرف می بوسد:ببخشید قبل از سفرت مزاحمت شدم...نمیدونم امروز اسمم در میاد یا نه...بیا اول بریم صبحونه بخور ,همه چی برات آماده کردم -- نه خانم دال,همه چی خوردم بالا,بیاین زودتر بریم چــِک کنیم ...مثل اینکه خیلی دلتون شور می زنه...-- آره خب,منم دل خوشیم دیدن این بچه هاست,خودم که هیچکسو ندارم.سال دیگه هم معلوم نیست وضعیتم چه جوری باشه.اصلا زنده باشم یا نه....-- این حرفا چیه خانم دال,امروز حتما اسمتون در میاد.هفته ی دیگه ویزا می گیرین , بعدشم یک راست میرین امریکا پیش بچه ها و نوه های برادرتون ,مطمئنـــــم...وقتی این کلمه ی اخر را میگفتم یه چیزی هری تو دلم ریخت پایین و تمام تنم یخ کرد. بعد از اینکه توی اینترنت گشتم و شماره ی پذیرش ویزای خانم دال پیدا نشد بیشتر یخ کردم و چشم ها ی خانم دال پر از اشک شد.دستم را کشید طرف میز صبحانه و برایم یک لیوان پرآب پرتغال ریخت.آب پرتغال را تا ته سر کشیدم...میرین انزلی؟


روزی روزگاری ...بندر انزلی
تعریف ویکی پدیا از انزلی این است:بزرگترین و اولین بندر شمالی ایران که در حاشیه ی دریای خزر قرار دارد.اما تعریف من از انزلی چیز دیگری است.انزلی به نظر من یکی از قشنگ ترین شهرهای شمالی ایران است. قشنگ ترین را بدون اغراق می گویم.انزلی شهر ابرهای خپل و سفیدی است که روی سر هم سوار شده اند و از آن بالا به مرداب سبز زیر پایشان نگاه می کنند.مرداب سبزی که هزاران هزار نیلوفر آبی و گیاه سرسبز را در آغوش ِ گشوده و آرامش جای داده و سخاوتمندانه به پرندگان مهاجری که از راه های دور می آیند اسکان میدهد.ا
شب های انزلی در کنار اسکله یعنی دنبال کردن نقطه های زرد نورانی که انعکاسشان روی آبی ها کشتی های روان بر سطح آب را با شکوه تر و خیال انگیز تر جلوه می دهد......ا
همین قدر بگویم که انزلی شبیه هیچکدام از شهرهایی که تا به حال دیده ام نبود....ا


****
عکس بینانه
اینجا کلیک کنید تا عکس هایی که از بندر انزلی گرفتم را ببینید

****
آرزومندانه برای دوستانم:دوستان من کجایند؟روزهاشان پرتغالی باد....ا