Saturday, July 5, 2008

دیو ِ در ِ حمام 2




دیروز داشتم از دم در حموم رد می شدم که چشمم بهش افتاد,بقچشو زده بود زیر بغلشو داشت از در حموم می اومد بیرون,لپاش گل انداخته بودو موهای سرش از خیسی برق میزدو از نوک سیبیلاش آب میچکید,فضولیم گل کرد تصمیم گرفتم دنبالش راه بیافتم ببینم کجا میره,یه کم پایین تر از حموم پیچید تو یه کوچه ,باز یه کوچه ی دیگه و...چپ,راست,چپ,راست,یه دفه شک کردم که نکنه متوجه من شده و میخواد راه گم کنه ولی اشتباه میکردم چون آخرین کوچه ای که پیچید یه کوچه ی دراز و باریک بود که وقتی از توش رد میشد شیکمش از دو طرف به دیوار کشیده میشد,ته کوچه یه در بود که انگار تازه رنگ شده بود,آبی آسمونی,که خب به اندازه ی کوچه تنگ و ترش بود و دیو در حموم مجبور شد برای داخل شدن یه وری بشه و بقچشو بالای سرش بگیره تا ازش رد بشه,همیشه فکر می کردم خونه ی دیوا باید بزرگتر از این حرفا باشه ولی خب این دیو در حموم بودو همه چیش با دیوای دیگه یه کم فرق داشت,حالا پشت اون در آبی مونده بودمو با خودم آرزو می کردم که کاش گربه می شدم که می تونستم از دیوار بپرم بالا و تو خونه ی دیو در حموم هم سرکی بکشم,هنوز یه دقه از آرزویی که کرده بودم نگذشته بود که دیدم گربه شدم ,فوری عزمو جزم کردمو پریدم سر دیوار,از اونجا میتونستم تو خونه ی دیو در حمومو ببینم,مثل همه ی خونه ها ی قدیمی و فسقلی خوشگلو تر تمیز بود ,یه حوض کوچولوی فیروزه ای هم وسطش بود که دور تا دورش گلدونای شمعدونی چیده بودن ولی تو حوضش ماهی قرمزو گلی نبود,یه کم اون ور تر یه خونه ی کوچولو بود که کم شباهت به خونه ی مادر بزرگه نبود,یه ایوون کوچولو هم داشت, دیوکه ما با زنش تو ایوون نشسته بود,یه سماور بزرگ بینشون داشت قل و قل میکرد .دیو در حموم داشت هندونه میخوردو با زنش تندو تند حرف میزد .البته خب من نمیفهمیدم چی میگه ولی شنیده بودم که زنشو خیلی دوست داره و شنیده بودم که زن خوشگلی داره ,زنش سینه های بزرگی داشت و چشاش با اینکه ریز بود نوعی ملاحت دیو زنانه درش به چشم میخورد ولی من اینو خوب میدونستم که آقا دیوه زنشو نه به خاطر سینه های بزرگش و نه به خاطر چشم های فریبندش بلکه فقط به خاطر اینکه یه دیوزنه واقعیه دوست داره,اینو از شرمی که تو چشاش بود خوندم,راستی انگار زن دیو در حموم حامله س نه؟

No comments: