Wednesday, August 11, 2010

مجموعه ي اين روشناي نزديك/طراحي جلد





گرافيك ؛تصويرسازي و مديريت هنري اين مجموعه ها به عهده ي من است.
دو تصوير پايين:مجموعه ي كتاب هاي استاني يك مجموعه ي ادامه دار است كه هر جلد از كتاب هايش مختص به يك استان ميشود كه شامل شعر و داستان از نويسندگان و شاعران آن استان است.احتمالا تعداد كتاب هاي اين مجموعه به سي و دو جلد ميرسد .تاكنون چهار جلد از اين مجموعه توسط انتشارات سخن گستر به چاپ رسيده و به زودي در فروشگاه الكترونيكي اين روشنا به فروش ميرسد.
تصوير بالا :علاوه بر اين چهار جلد ديگر هم طراحي كردم كه خارج از مجموعه ي كتاب هاي استاني است و هركدام به يك نويسنده يا شاعر تعلق دارد؛اين كتاب ها هم به مجموعه ي اين روشناي نزديك تعلق دارند و توسط انتشارات سخن گستر به چاپ رسيدند .

شما ميدانيد چه بلايي سر اينجا آمده؟كه نصف بلاگ و عكس هايش ديده نميشود !و با هزار بدبختي عكس هاي اين پست را آپلود كردم.احتمالا مجبور به اسباب كشي ميشوم.اگر از اينجا رفتم؛آدرس خانه ي جديد را ميچسبانم سردر همين جا.يادتان نرود؛پا برهنه بياييد.

ا

Sunday, May 30, 2010

Sa&Re





به سفارش رضا بهرامي نژاد مستند ساز و همسر نازنينشان ثاره هوشيار


ريزنوشت توضيحي :از دوستان عزيزي كه به خودم يا دوستانم ايميل دادند؛كامنت گذاشتند و تقاضاي خريد عروسك كردند بسيار بسيار ممنونم اما متاسفانه به دليل اينكه ساختن اين عروسك ها از من وقت و انرژي زيادي مي برد و من هم براي خودم گرفتاري هاي جديد(!) ساخته ام؛ فعلا سفارش جديد قبول نمي كنم.ا

Tuesday, May 18, 2010

25+1











در آستانه ي بيست و شش سالگي هستم و قوزك پاي چپم ؛موقع راه رفتن تِق تِق صدا مي كند.نشانه ي چيست نمي دانم!اين عروسك را ببينيد و باور كنيد كه وقتي اولين عروسكم را مي دوختم فكرش را هم نمي كردم كه اين كار را ادامه دهم بيشتر برايم مثل يك ديوانگي بود براي رسيدن به يك تجربه ي جديد.اما آنقدر به اين پالت جديد ِ نخ نخي ام دلبسته شدم كه اطرافم پر شد از دست دوخته هايم و آنقدر كارها ديده شدند تا كار به جاهاي باريك كشيد يعني كه دوست و آشنا از من درخواست عروسك كردند و متاسفانه يا خوشبختانه دوستان هم هنرمند بودند و هم عزيز و نشد كه نه بگويم.الان سه سفارش ديگر عروسك دوزانه در دست دارم و واقعا هنوز هم نميدانم كه مي خواهم باز هم سفارش بگيرم و بفروشم يا نه!ا

ريزنوشت يك:
اين عروسك ؛يك عروسك دورو است كه به پرستو حقي فروخته شد.ديدن تصويرسازي هاي پرستو به شدت توصيه ميشود.ا
ريزنوشت دو:به زودي عكس سفارش هاي ديگر را هم در اينجا خواهيد ديد
.ا
ريزنوشت سه:اولين عروسكي بود كه تا متولد شد از من جدا شد؛قبلا يك عروسك ديگرم را به دوستي هديه داده بودم اما جند روزي بيشتر كنارم بود؛بعد رفت!دلم برايشان تنگ ميشود.ا


Tuesday, March 16, 2010

سال ِ نو مبارك




آنقدر كه همه عجله كردند در تبريك عيد ,من هم هول برم داشت كه نكند از قافله جا بمانم(كه البته هميشه مي مانم)خصوصا اين كه امسال سال ببر است و از شما چه پنهان كه من سرتا سر سال ِ گاو , خواب گربه سانان ديدم,از شير و پلنگ و گربه وحشي بگير تا ببر.براي همين وقتي فهميدم سال ببر است خوشحال شدم چون بالاخره امسال مجبور ميشوم به اين بهانه هم كه شده خواب هايم را تصويرسازي كنم.فكر ميكنم تا پنج ؛شش سال آينده سرم به ديوانه بازي هايم گرم باشد .بعدش هم خدا را چه ديدي شايد از معبد ببرها سر در آوردم!
اين هفته هاي پاياني سال هشتادو هشت تا همين امروز بدجور به من سخت گذشت.استرس كارهاي انجام داده و نداده(همين جا عذر ميخواهم) يك ور ,قراردادهاي تصفيه نشده هم يك ور و دست دردم هم همان ور. (البته در همان حوالي هم اتاقم است كه همــــچنان انگار كه وسط اش بمب تركانده باشند تمام وسايلش چسبيده به سقف)
آنقدر هم الان شده ام مثل بچه اي كه بلد نيست حرف بزند اما اصرار به حرف زدن دارد و از دهانش تنها اصواتي خارج مي شود.براي همين شايد غلط غولوط نوشته ام, شايد مثل هميشه ننوشته ام... اما خواستم بگويم كه من هم امسال مثل شما براي تبريك بهار هول برم داشته آنقدر كه سال پيش را عجيب گذرانديم...براي همين شتابان آمدم تا بگويم؛ سبز ترين بهار را برايتان آرزو ميكنم.

ريزنوشت ِ گيجانه:مي گويند در بين عده اي از علما بر سر ببر يا پلنگ بودن امسال اختلاف است!

تصوير را براي كارت پستال عيد كه هر سال انجمن تصويرگران چاپ مي كند كار كردم كه اگر انجمن خوش قول باشد چاپ ميشود. ا


ا

Tuesday, December 22, 2009

اين پاييز هم رفت

پاييز كه ميگذرد نگران ميشوم ؛ انگار نه انگار كه زمستاني هم هست....
***
*اگر تصوير زردنبو شده و بد كيفيت ببخشيد چون كار بزرگ بود مجبور شدم ازش عكس بگيرم
ا

Tuesday, November 17, 2009

روزمره


يك-دختري با سكوت هاي غريب و طولاني؛اين را آدم هايي كه مرا ميشناسند ممكن است بگويند.كساني كه بيشتر ميشناسند مرا؛ چيزهاي ديگري هم پشت هم تلنبار ميكنند.تكذيب نمي كنم كه يكي از ستايش گران ِ سكوتم.سكوت براي من يكجور بازي است.يكجور بازي با آدم هايي كه برايم جالب ترند و يا بيشتر دوست دارم وجودشان را كنكاش كنم و يا آنها وجود ِ مرا. آنها در مقابل سكوت من به تقلا مي افتند و هي مي گردند و يا آنقدر خودشان را ميگويند تا به حرفم بياورند.من اين بازي را خيلي دوست دارم چون از آدم هايي كه ميخواهند نگشته پيدا كنند بيزارم و اين سكوت بين من و آنها فاصله مي اندازد.
دو-ميروم كلاس ِ تاريخ هنر ِ مدرن؛خيلي خوب است نه به اندازه ي يك كلاس ِ تاريخ ِ هنر كه بيشتر!
توي كلاس ريف اول هميشه دختر و پسري مي نشينند كه خيلي مشتاق ِ همند و اين معادله به قدري دو طرفه است كه بيشتر به معجزه مي ماند.جلسه ي اولي كه هم را ديدند قيافه شان شبيه آدم هايي شد كه مدت هاي مديدي براي هم نامه نوشتند اما هيچ وقت نامه ها را پست نكردند.هميشه كنار هم اما با يك صندلي فاصله مينشينند.يكبار پسره كتش را ميگذارد روي صندلي مياني و يكبار دختره كيفش را.انگار كه اين سنت كيف گذاري في ما بين را از پدرانشان به ارث بردند و همچون يك آيين مقدس اجرايش ميكنند.بعد خودشان را از روي صندلي هاشان كِش ميدهند ؛صورت هايشان را به هم نزديك ميكنند و تا قبل از آمدن ِ استاد با هم پِچ پِچ ميكنند.دختره بيشتر زبان ميشود و پسره بيشتر گوش.پسره در تمام مدت حرف زدن ِ دختره شستش را ميگذارد زير چانه اش و انگشت اشاره اش را روي لب هايش فشار ميدهد.دختره وقتي ميخندد هزار تا چين و چروك مي افتد كنار چشمهايش و يكدفعه پير ميشود .آنوقت پسره انگشت اشاره اش را روي لب هايش محكم تر فشار ميدهد انگار كه نگران بيرون پريدن حرفي از ميان لبانش باشد و دختره هي پيرتر ميشود.....
سه-اين كه هيچ وقت هيچ چيزي را به خاطر به دست آوردن چيز ديگري از دست نداده باشي اصلا هنر نيست!تروخدا پُز نده لااقل

***
تصوير ِ بي ربط به متن:يكي از فريم هاي تصويرسازي شده براي كتاب‌ِ "بچه ها دلم برايتان تنگ ميشود" كه توسط انتشارات سوره ي مهر چاپ شد
هميشه