Monday, July 25, 2011

Heda+Zohreh+Parmin




برادزاده ي عزيزم؛پارمين؛بيست و نه تيرساعت هشت و سي و پنج دقيقه به دنيا اومد

کوچکم؛دیروزها که دست هایم کوچک بود؛پدر ِ تو ؛برادر ِ من ؛دستم را توی دستش گرفت؛توی چشمهایم نگاه کرد و گفت:یه روزی نقاش میشی...دیروز دست کوچکت را توی دستش گرفت ؛بویید؛بوسید...گفت :یه روزی پیانیست میشی .پدرت دست ِ ما را خوانده..

از دفتر ریزنوشت های هاله/وقتی پارمین دو روزه بود/انتهای تیر

No comments: