Sunday, November 23, 2008

آقای چسبناک












وقتی داشتم آبی را طراحی می کردم یادم سخت در یاد محمود بود و تنها به او فکر می کردم..به چشمهایش,چشمهای باریک و بلندش....!ا
محمود,آقای چسبناک
قبلنا(یعنی شش ,هفت سال پیش)تابستان ,توی باغچه یک حلزون پیدا کردم ,مشغول گشت و گذار روی برگ ها بود,خانه ی قشنگی روی پشتش بود و وقتی راه می رفت از خودش ردی چسبناک به جای می گذاشت,با خودم بردمش خانه و برایش مقادیر زیادی کاهو فراهم آوردم,باید بگویم که مثل گاو کاهو می خورد و بر خلاف حلزون هایی که وصفشان را در کتاب ها خوانده بودم یا حلزون هایی که در کارتون ها دیده بودم اصلا خجالتی و کمرو نبود ,مدام از خانه اش بیرون می آمد و وقتی دستم را به سمتش دراز میکردم از دستم بالا می آمد و تا بازو و گردنم بالا می رفت و مرا قلقلک می داد,اسمش را محمود گذاشتم!چرایش را نمیدانم!ا
محمود اوایل تابستان به خانه ی ما آمد و اواخر تابستان بود که او را به دامان طبیعت یعنی باغچه باز گرداندم,البته روی صدفش با ماژیک آبی علامتی گذاشته بودم تا اگر دوباره او را در میان برگ ها دیدم ,به خانه دعوتش کنم!ا
در نهایت شگفتی چند ماه بعد دوباره او را ملاقات کردم و از او خواستم که با من به خانه بیاید و او دعوتم را با کمال میل قبول کرد........بعد از آن ,ما از آن خانه به جای دیگری رفتیم و من دیگر محمود را ندیدم.ا
*****
هفته ی پیش پدرم وقتی به خانه آمد با صدای بلند فریاد کشید:هاله !هاله!برات محمود اوردم!ا
:))
*****
عکس هایی که میبینید را از محمود جدیدم گرفتم که برعکس آن یکی محمود خیلی کمرو و خجالتی است و حتما باید روی سرش آب بریزم تا از خانه اش بیرون بیاید!ا
اولین عکس هم مربوط به آباژور جدید خانه است,چراغهایش قابلیت خم شدن به جهت های مختلف دارد و از این نظر شباهت عجیبی به محمود و آبی دارد.ا
این پست با احترام تقدیم میشود به آقای چسبناک!ا
اینجا هم اطلاعاتی راجع به حلزون ها دارد که جالب است,اگر علاقه مند هستید ببینید.ا



1 comment:

Anonymous said...

mahmood ham mahmoodaaye ghadimm ;D aksaat khoda shode abjiiiii