Thursday, July 17, 2008

دگردیسی



وقتی وارد سالن شدم چشمم از دیدن اون همه آدم سیاهی رفت,از بینشون گذشتم و خودمو رسوندم به گوشه ی سالن,پشت یه ستون پهن روی یه صندلی که تک و تنها اونجا ایستاده بود نشستمو به صدای جمعیت گوش دادم...بعد از یه مدتی بیشتر سکوت خودمو میشنیدم تا صدای جمعیت رو همین موقع بود که اومد جلو دستشو به طرفم دراز کرد و گفت:با من می رقصی؟
یادمه به چشاش نگاه نکردم خیره شده بودم به دستش که به طرفم دراز شده بود,دهنمو باز کردم تا جوابشو بدم اما تنها صدایی که از دهنم خارج شد این بود:میووووووووووووو
یادمه لبخند زد بعد دستشو کشید رو سرم و گفت:چه گوشای خوشگلی
صبح وقتی چشمامو باز کردم یه گربه ی ملوس و دوست داشتنی شده بودم لابه لای یه ملافه ی تمیز که مثل برف سفید بود

No comments: